سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Rentalcariran.com

ترس از مهربان ترین‏!

چرا یکی از صفات مؤمن ترس از خدا داشتن است؟ چطور می شود از وجود دلربائی که رحیم است و... ترس داشت؟ حدیثی از امام محمد باقر خواندم : کسی نقل می کرد که روزی دیدم رنگ امام باقر پریده است . از او پرسیدم : آیا حالتان خوب نیست چرا که رنگتان پریده است ؟ فرمود: می خواهم بروم نماز بخوانم و ترس از خداوند است که رنگ از رویم برده و عرق سرد بر پیشانی من نشانده است. قرآن هم مؤمن را خدا ترس می داند.
    
     حقیقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خویش است که باعث مى‏شود خداوند از انزال رحمت و خیر خود امساک و خوددارى کند، بنا بر این هر وقت که دل آدمى به یاد خدا بیفتد اولین اثرى که از خود نشان مى‏دهد این است که ملتفت قصورها و تقصیرها و گناهان خود گشته، آنچنان متاثر شود که عکس العملش در جوارح، لرزه اندام باشد.دومین اثرش این است که متوجه پروردگارش مى‏شود که هدف نهائى فطرت اوست، و در نتیجه خاطرش سکون یافته و بیاد او دلش آرامش مى‏یابد.
    یعنى اگر انسان‏ها کار بدى‏بکنند، مبتلا به عذابى مى‏شوند که آن عذاب را خداوند بر آن‏ها نازل خواهد کرد. انسان باید ترس از خدا داشته باشد تا هم به امور نامطلوب و ناپسندیده دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد و این امر، تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان‏پذیر است.
    
    عامل حرکت انسانى در قالب معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاء از خدا است. دو عامل خوف و رجاء موجب مى‏شود تا انسان‏ها بر حسب مراتب ایمان و معرفت‏خود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات ایمان بالاترى برخوردارند، از ترس این‏که مبادا از چشم خدا بیفتند عبادت خدا مى‏کنند.
    
     خداوند تعین نمی پذیرد و زور - که جهت تخریبی بخشیدن به نیرو به قصد ویران کردن ، بنا بر این ضعف است - به خداوند نمی توان نسبت داد و خداوند را زورمند خواند ، پس ، ترس از خدا، ترس از زورمند نیست . در قرﺁن ، هم، یک جا ﺁمده است که جز مؤمنان، بقیه می باید از خداوند بترسند . و جای دیگر، مؤمن را کسی دانسته است که از خداوند خوف دارد . و می دانید که علی ( ع ) می فرمود: تو را پرستش می کنم نه از بیم جهنم و نه به طمع بهشت ، تو را پرستش می کنم بخاطر ﺁنکه سزاوار پرستشی ( عشق عرفانی ) . بدین قرار، رابطه انسان با خدا ، رابطه نسبی با مطلق است . پس ترس مؤمن از خدا، بخاطر پندار و کردار خویش است . اگر او از ﺁزادی و حقوق خویش غافل شود، در جا، از خدا غافل می شود . غفلت از خدا ممکن نیست مگر ، در جا، بنده قدرت ( = زور ) شدن و ﺁن را بر خود حاکم کردن یعنی زور گفتن و زور پذیرفتن . پس ترس مؤمن از خدا، هشدار و انذار به او است : زنهار بهوش باش ! اگر از ﺁزادی خویش غافل شدی بنده زور می شوی و عملی که بنده زور انجام می دهد، خاصیت برخود افزائی دارد . تا بی نهایت برخود می افزاید . صدای گوش خراشی را تصور کنید که تا بی نهایت تکرار شود و هر بار، بلند تر و گوش خراش تر بگردد .
    ﺁن انقلاب فکری عظیمی که اسلام پدید ﺁورد و با از خود بیگانه شدنش در بیان قدرت، از یادها رفت، تغییر رابطه انسان با بهشت و جهنم بود . بنا بر بیان های دینی رایج، بهشت و جهنم در ﺁن دنیا هستند . بنا بر بعضی از بیانها ، نه خوب و بد عمل انسان که افتادن و نیافتادن نظر لطف خداوند بر او، سزاوار بهشت یا جهنمش می کند . بنا بر برخی دیگر از بیانها، عمل انسان مؤثر است اما لطف خداوند مؤثر تر است . و در هیچیک از ﺁنها ، عمل انسان در این جهان نیست که بهشت و جهنم را می سازد . کسانی هم پیدا شده اند که گمان برده اند ، نوﺁوری کرده اند اگر بگویند انسان را باید از بهشت و دوزخ ﺁن جهانی ﺁسود . اما قرﺁن را اگر بمثابه بیان ﺁزادی بخوانی می بینی ، بهشت و جهنم را عمل امروز انسان می سازد . به سخن دیگر، بنا برﺁن که ﺁزادی ( = لا اکراه ) بی کران است ، تعقل عقل ﺁزاد و عملی کردن ﺁن، خالی از زور و تخریب می شود . این عمل ، تا بی نهایت بر خود می افزاید .بدینسان می توانید بهشتی را که پدید می ﺁید ، تصور کنید .
    در حقیقت، انواع بیانهای قدرت و از جمله بیان قدرتی که قید بهشت و جهنم و ﺁن جهان را می زند ، روشهای چگونه مردن هستند . جهنمی که هم اکنون پدید ﺁمده است نیز ﺁنها را به خود نمی ﺁورد . دین بمثابه بیان ﺁزادی روش چگونه زیستن است و به ﺁدمی می ﺁموزد : عقلی ﺁزاد است که بهنگام تعقل، پهنه اندیشه بی کران لااکراه و هدف را در بی نهایت قرار بدهد . تنها این عقل است که می تواند اندیشه خلق کند . اندیشه ای که این سان خلق می شود و بعمل در می ﺁید ، درکوتاه و میان و دراز مدت ، تا بی نهایت ، رشد می کند . پس، چنین عقل ﺁزادی می باید از غفلت خویش از بی نهایت ، بی نهایت عقل، بی نهایت هوش، بی نهایت علم ، بی نهایت ... در خوف باشد : از درسهای پیروزی ، یکی سه جهاد است : جهاد و جهاد افضل و جهاد اکبر، و هر سه بمعنای ﺁزاد شدن و ﺁزاد کردن از زور. سومی ﺁزاد شدن از هر محدود کننده ایست .


آرامش روحی کجاست؟

     بر اساس پژوهش جدید محققان، شنیدن صدای قرآنی که به صورت ترتیل خوانده شود تغییراتی را در روان انسان ایجاد می کند که اضطراب درونی را از بین می برد.بر اساس یک پژوهش گوش فرادادن به صدای قرآنی که با ترتیل خوانده شده است تغییرات فیزیولوژیک غیر ارادی در دستگاه عصبی ایجاد می کند که موجب ازمیان رفتن حالت های روحی نامتعادل همانند اضطراب می شود.در این آزمایش فرکانس موجهای مغزی در هنگام گوش فرادادن به ترتیل قرآن از ۱۲-۱۳ موج در ثانیه که مربوط به حالت هوشیاری است به ۸-۱۰ موج در ثانیه که مربوط به حالت آرامش عمیق روحی است کاهش یافت.

ksabz.net


عشق در قرآن

«عشق» و «محبت» و «هوی» کلماتی هستند که ما در زبان عربی و فارسی برای اشاره به همین چیزی داریم که می‌خواهیم از آن سخن بگوییم. کلمه‌ی عشق در قرآن نیامده است، اما «محبت» و «هوی» به کار رفته است. در قرآن کلمه‌ی «محبت» به صورت محمود و کلمه‌ی «هوی» همواره به صورت مذموم به کار رفته است، اما کلمه‌ی «عشق» با اینکه در قرآن نیامده است، در ادبیات عربی و فارسی دارای اهمیت بسیاری است.  در ریشه‌ی زبانهای اروپایی امروز کلمات لاتینی «امور» و «کاریتاس» (amor و caritas) و کلمات یونانی «فیلیا» و «اروس» و «آگاپه» (philia و eros و agape) برای عشق  وجود دارد. «فیلیا» مصداق آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که متضمن دوستی است و «امور» و «اروس» آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که مبتنی بر میل است و «کاریتاس» و «آگاپه» به معنای عشق والا و بی‌خود است.

هر تلاشی برای رسیدن به تعریفی دقیق از «عشق» محکوم به شکست است. ما آن را تجربه می‌کنیم، اما دقیقاً قادر به بیانش نیستیم. چنانکه جلال الدین مولوی می‌گوید:

 

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست

لیک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

 

مردمان درباره‌ی عشق سخن می‌گویند و گاهی این کلمه را برای اموری به کار می‌برند که شنونده‌ی اهل تأمل یافتن معنایی مشترک میان آنها را دشوار می‌یابد. چنانکه ولتر دردانشنامه ‌ی فلسفی خود می‌گوید:

«اقسام عشق آن‌قدر زیاد است که آدم وقتی می‌خواهد تعریفی از آن به دست آورد در می‌ماند. به هوسی که چندروزی بیشتر دوام ندارد با گستاخی نام "عشق" می‌دهند و همچنین به احساسی که خالی از هرگونه احترامی است و به رابطه‌ی نامشروع اتفاقی و به تظاهرهای "فاسق زن شوهردار" و به عادتی متحجر و به توهمات رومانتیک و به رغبتی که در پی تمنای فوری به وجود می‌آید؛ آری، مردم این نام را به هزار چیز موهوم می‌دهند».

 با این وصف، شناختی که ما می‌توانیم از «عشق» داشته باشیم از همین «گفتار» (discourse)هایی به دست می‌آید که درباره‌ی عشق وجود دارد. در تمدن غربی پنج دسته اندیشه را می‌توان در خصوص «عشق» در زمانهای مختلف یا به‌طور همزمان تشخیص داد. (١) اصل تکوین دهنده‌ی عالم و لذا خود هستی خدا (خلاقیت)؛ (٢) دوستی، دلبستگی به دیگر مخلوقات، اشتیاق به دیگران (خیرخواهانه، آموزشی، دگردیسانه، تحسین‌آمیز، تجلیل‌کننده)؛ (٣) کشش عاطفی، حالاتی در مرد دارای قدرت که «او را تسخیر می‌کند»، نیرویی فیزیولوژیکی یا روان‌شناختی، یا اساطیری (حالتی انفعالی)؛ (٤) شور پرزجری که به‌طور اختیاری انتخاب شده، وسایل مصنوعی و "انحرافها"ی میل جنسی، پرورش میل از برای خود آن (فرهنگ)؛ روابط جنسی و میل به تولید مثل و زاد و ولد

 


بریز در رگ پائیز،‌خون سبزت را

 پر از حضور فراگیر آفتابم کن

به انجماد وجودم بتاب و آبم کن

اشارتی! که سرانگشت رو به اقیانوس

برای رد شدن از برکه انتخابم کن

بریز در رگ پائیز ، خون سبزت را

دوباره همنفس لحظه‌ای نابم کن

من انزوای تجرد ،‌تو مرکز وحدت

بیا و ذره‌ای از خویشتن حسابم کن

بیا و بود و نبود مرا بگیر از من

کنار خاطره‌های همیشه قابم کن

به تماشای افق

 

به تماشای افق

افق روشن و باز ملکوت

دلی از خویش به گستردگی وحی، رها خواهم کرد

به همان سمت از ادراک

که در آن نور تجلی‌ست که جریان دارد

به همان سبزترین سمت از اشراق حضور

که صدای نفس صبح به گوشم برسد

و بگوید با من

جبرئیلی که «بخوان نور، بخوان سوره رنگ»

تا به اندازه خود

دل من هم بتواند شاید

پی به اعماق حقیقت ببرد

به تماشای افق

روزنی ، پنجره‌ای می‌گیرم

که به جز روشنی‌ از آن به اتاقم نوزد

و زمانی که دلم می‌گیرد

تا افق رفتن از آن پنجره ممکن باشد

آسمانی بفرست

دل من میل به یکباره پریدن دارد

به افق‌های فرادست خیال

که در آن غیر نفس‌های طبیعی سحرگاه، دمی جاری نیست

و زمان از لب دریاچه سیال وجود

آب برمی‌دارد

آسمانی بفرست

که تماشای تو را

فرصتی داشته باشم،‌ای دوست!