سفارش تبلیغ
صبا ویژن

Rentalcariran.com

خوشبختی > فراســــوی ثـــــروت

جوانی دوره آرزوی‌های دور و دارز است. آرزوهایی که ما را برای رسیدن به خود فرامی‌خوانند. در این دوره، رویا‌ها شکل می‌گیرند و تمام زندگی آینده ما را شکل می‌دهند. وقتی دختر جوانی بودم روی تخت دراز می‌کشیدم و تصاویری زیبا در برابر چشمانم شکل می‌گرفت. وقتی دختر جوانی بودم می‌خواستم ثروتمند شوم. فکر می‌کردم پول، فراوانی و امکانات به همراه می‌آورد. بنابراین در سن 15 سالگی رهسپار سفر گنج شدم.سفرم خیلی ساده شروع شد. در یک گل‌فروشی کار پیدا کردم و در آن‌جا همکارم راهنمای من شد. او همیشه می‌گفت هر چه آرزویش را داشته باشم می‌توانم به دست بیاورم. کتاب‌های زیادی به من معرفی کرد و من همه را با ولع می‌خواندم. طبق مضمون این کتاب‌ها، راز رسیدن به هر چه که می‌خواستم، در اندیشه و کلماتم نهفته بود. اگر اندیشه‌های درستی در سر می‌پروراندم و واژه‌هایم را درست انتخاب می‌کردم، می‌توانستم همه چیز داشته باشم.هر چه را که خوانده بودم امتحان کردم، نتیجه مثبت بود. در 16 سالگی یک ماشین خریدم و در 19 سالگی مدیر دو مغازه گل‌فروشی شدم. خیلی ساده بود؛ افکار و واژه‌هایم را بر آنچه که می‌خواستم، متمرکز می‌کردم و همین به کارهایم هم تمرکز و جهت می‌داد.


    _
    یک قدم جلوتر
    بعد از این موفقیت‌های کوچک، فکر کردم که دیگر وقت آن رسیده که قدم‌های بزرگ تری بردارم و چیزهای بزرگ‌تری بخواهم؛ به‌طور مثال ثروت زیاد طلب کنم. تنها کاری که باید انجام می‌دادم این بود که فکر ثروت را در سرم بپرورانم و جملات تاکیدی بگویم. فکر می‌کردم مثل تجربه‌های قبلی‌ام دیری نمی‌گذرد که به آنچه می‌خواهم می‌رسم، اما این طور نشد و ماه‌ها تمرکز، مرا به جایی نرساند.سعی کردم پیش فرض‌هایم را مرور کنم. آیا باید کار دیگری هم انجام می‌دادم؟ آیا رسیدن به هدفی بزرگ‌تر، سخت‌تر از رسیدن به چیزهای کوچک بود؟ در جستجوهایم به تجسم خلاق برخورد کردم. در ظاهر فکر کردن و تکرار کردن به تنهایی کافی نبود؛ باید تصویرسازی هم انجام می‌دادم. جملات تاکیدی‌ام را می‌گفتم و در ضمن کیف پولم را مجسم می‌کردم که پول از آن سرازیر شده اما باز هم خبری نشد.شاید به کمک احتیاج داشتم. بالاخره هر چه باشد، نیروی دو نفر از یک نفر بیشتر است و وقتی عده‌ای دور هم جمع می‌شوند و بر یک چیز تمرکز می‌کنند، چیزها زودتر به وقوع می‌پیوندند. پس موافقت چند نفر از دوستانم را جلب کردم و ما هفته‌ای یک بار دور هم جمع می‌شدیم تا با روش تجسم خلاق بر هدف خود متمرکز شویم. حتی یک کاردستی بزرگ با تصویر همه اعضا درست کردیم که در آن برنده مسابقه شده بودیم. مدتی به این کار ادامه دادیم اما باز هم اتفاقی نیفتاد. قضیه چه بود؟
    جستجوی درونی
    وقتی جستجو برای یافتن راه‌حل در منابع بیرونی مثل کتاب و سمینارهای مختلف، نتیجه نداد. سعی کردم بیشتر مشاهده کنم و بیشتر گوش دهم. به تدریج توانایی‌ام در درک و دریافت، افزایش پیدا کرد و قطعه گمشده را پیدا کردم. در کتاب این لحظه طلایی، تعالیم معنوی خواندم: <صرفا به قصد دریافت حقوق و دستمزد کار نکنید. اگر خدا از کار شما راضی باشد، او خود به شما فراوانی نعمت خواهد داد و بدین سان شما نه تنها حقوق خود را دریافت خواهید کرد بلکه بیش از آن هم از راه‌های دیگر به دستتان خواهد رسید. شما باید به کار خود به عنوان یک فرصت خدمت کردن ‌بنگرید نه فقط به عنوان یک فرصت برای پول درآوردن. اگر با چنین نگرشی کار کنید آن وقت هر پولی را که به دست می‌آورید پول حلالی خواهد بود که به درستی فراهم شده و موجب خوشحالی و سلامتی شما خواهد شد.>این جمله باعث شد تا من ابعاد دیگری را هم در ذهنم مدنظر داشته باشم.از طرف دیگر من متوجه شدم آن چه به دست می‌آوردم به‌خاطر تصاویر خلق شده در ذهنم و افکارم و واژه‌های تاکیدی نبود بلکه من داشتم آن چه را که در درونم می‌شناختم و احساس می‌کردم و آنچه را که بودم با کمک آن واژه‌ها به ظهور می‌رساندم.من کشف کردم برای این که بتوانیم به هر چیزی برسیم باید بتوانیم در عمق وجود خود با آن ارتباط برقرار کنیم و آن را با تمام نیروی خود، بدون هیچ شک و تردید بخواهیم.
     برای این که بتوانیم چنین ارتباطی برقرار کنیم لازم است بشناسیم و به فهم درآوریم. در نتیجه این فهم است که اندیشه و متعاقب آن، عمل، تغییر می‌کند، تردیدها کنار می‌روند و ایمان پدیدار می‌شود.
     سرشار از ایمان
    وقتی به گذشته و به دختری نگاه می‌کنم که به راحتی به ماشین و شغل دلخواهش رسید، فردی سرشار از ایمان را می‌بینم اما بر عکس، وقتی آن بخش از زندگی‌‌ام را که به دنبال ثروت هنگفت بودم مرور می‌کنم، نقطه مخالف ایمان را می‌بینم و آن شک و تردید است. اگر تردید داشته باشیم، هیچ اندیشه یا کلام یا تصویر مثبتی به کارمان نمی‌آید. وقتی پر از شک و تردید هستیم، به خواسته‌مان هر چه که باشد نمی‌رسیم.هدف، زمانی خودش را نشان می‌دهد که به فراوانی و برکاتی که در جهان هست و می‌تواند در اختیار ما قرار بگیرد ایمان داشته باشیم. اکنون که من تردیدهایم و فکر فقدان را کنار گذاشته‌ام؛ اکنون که به توانایی‌ام در به وجود آوردن و رسیدن ایمان دارم، به هدف خود رسیده‌ام، اما عجیب این‌جاست که هر چه به ثروت بیشتری می‌رسم، کمتر به آن توجه می‌کنم. من ابتدا سفرم را با انگیزه‌ای مادی شروع کردم. سرانجام در جستجویم به نقطه‌ای رسیدم که فهمیدم بالاتر از ثروت هم هست. ثروت شاید چیزی جز باریکه‌ای از دریای پرعظمت هستی نباشد. پس حالا که می‌‌توانم دریا را طلب کنم، به باریکه آب قانع نمی‌‌شوم. وقتی دختری جوان بودم آرزوهایم بزرگ به نظر می‌‌رسید هر چند شاید خیلی بزرگ نبود اما وقتی می‌‌شود به اقیانوسی پهناور و بی‌انتها رسید قانع شدن به برکه‌ای کوچک، عاقلانه به نظر نمی‌‌رسد. می‌‌توان محکم‌تر گام برداشت، بیشتر کوشید چون نتیجه ثروت معنوی، بیکران است و چنین ثروتی به هر تلاشی می‌‌ارزد.
    
    
    منبع: Conscious Creation Journal
    
    
    رمـــزهای خـوشبــــختی
    _ عجیب است که گل با تمام وجود، هستی خود را فریاد می‌زند، اما ما با تمام وجود، هستی با شکوه خود را نادیده‌ می‌گیریم و از خوشبختی فاصله می‌گیریم. ویکتور هوگو می‌گوید: نمی‌دانید اعتماد به نفس تا چه حد باعث اعتماد به هر چیز دیگری می‌شود.
    _ پروانه روی گل زیبا فرود آمده است و میزبان، با آغوش باز از او استقبال می‌کند، این دو همیشه همدیگر را دوست دارند و به هم هدایای تازه می‌دهند. این عملکرد از رمزهای خوشبختی است. کارنگی می‌گوید: برای جلب علاقه دیگران باید به آنها اظهار علاقه‌مندی کرد.
    _ شاید پروانه با گل قهر کند... چرا قهر؟! اگر پروانه زیبا به همراه گلی باشد، زیباتر به چشم نمی‌آید؟ یک مثل چینی می‌گوید: مهربانی‌های کوچک را فراموش نکن و خطاهای کوچک را به یاد نداشته باش.
    _ به راستی چرا همیشه میوه‌ها را می‌خوریم، اما از زیبایی آنها بهر‌ه‌مند نمی‌شویم؟ همیشه برای جسم غذا می‌خوریم، اما روح، تشنه‌ اندیشه می‌ماند. یک مثل انگلیسی می‌گوید: زیبایی در چشم‌های بیننده است.
    _ در دنیا هدیه‌ای زیباتر از گل وجود ندارد؛ گل است که فضای خالی دوست را پر می‌کند و شادی به همراه دارد؛ گلی که نشان‌دهنده قشنگ‌ترین احساسات است و این همان هدیه است در دستان شما...
    ابوسعید ابوالخیر می‌سراید:
    سرمایه عمر آدمی یک نفس است
    آن یک نفس از برای یک‌هم نفس است
    با هم نفسی‌گر نفسی بنشینی
    مجموع حیات عمر آن یک نفس است